کد مطلب:28598 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

پاسخ های وافیِ امام به آن نامه ها












2393. امام علی علیه السلام - از نامه وی به معاویه -:

از علی به معاویة بن صَخْر.

امّا بعد؛ نامه كسی به من رسید كه نه بینشی دارد تا راهبرش شود، و نه رهنمایی تا راهش بَرَد. هوا و هوس او را فرا خوانده و وی اجابتش كرده؛ و همان، او را ره نموده و او هم از آن پیروی كرده است.

پنداشته ای كه گناه من در باب عثمان، بیعت سپاری تو با من را تباه می سازد. به جانم سوگند، من جز تَنی از مهاجران نبودم؛ هر گونه روی كردند، من نیز روی كردم و هر سان روی وا گرداندند، من نیز وا گرداندم. كار خداوند چنان نبود كه ایشان را بر گم راهی گرد آورَد و به كوری دراندازد. من [ نیز به چنان كاری] فرمان ندادم تا گناهِ فرماندهی بر من باشد، و به قتلی دست نزده ام تا قصاص بر من روا گردد.

و امّا این كه گفته ای:«شامیان بر حجازیان حاكم اند»؛ یكی از قریشیانِ شام را بیاور كه در شورا پذیرفته شود یا سزاوار خلافت باشد. اگر پنداری كه چنین است، مهاجران و انصار، سخنت را ناراست می شمرند؛ امّا من چنین كسی را از قریش حجاز برایت می آورم.

و امّا این كه گفته ای:«كُشندگان عثمان را به ما وا گذار»؛ تو را با عثمان چه كار؟ تو یكی از بنی امیّه ای و فرزندان عثمان در این امر بر تو مقدّم اند. اگر می پنداری تو از ایشان برای ستاندن خون پدرشان نیرومندتری، پس در اطاعت من درآ و مردم را برای داوری نزد من آور تا تو و ایشان را به راهِ میانه هدایت كنم.

و امّا این كه میان شام و بصره، و طلحه و زبیر فرق نهاده ای؛ به جانم سوگند كه هیچ تفاوتی در این جهت، میان آنان نیست؛ زیرا این بیعتی است همگانی كه نمی توان در آن نظر را برگرداند و گزینش را از سر گرفت.

و امّا حرص و ولع تو به [ متّهم ساختن] من در ماجرای عثمان؛ این را از سرِ حقیقت و یقین نگفته ای.

و امّا برتری من در مسلمانی و خویشاوندی ام با پیامبرصلی الله علیه وآله و شرافتم در قریش؛ به جانم سوگند كه اگر می توانستی آن را انكار كنی، می كردی![1].

2394. امام علی علیه السلام - برگرفته نامه او به معاویه -:

از بنده خدا علی امیر مؤمنان به معاویة بن ابی سفیان.

امّا بعد؛ مرد خولانی نامه ای از تو برایم آورد كه در آن از محمّد صلی الله علیه وآله و نعمت هدایتگری و ابلاغ وحی كه خداوند به او ارزانی فرمود، یاد كرده ای.

سپاسْ، از آنِ خداوندی است كه وعده او را راست ساخت و یاری اش را كامل كرد و او را در سرزمین ها قدرت بخشید و وی را بر هم خاندان های كینه توز و ستیزه گرش پیروز فرمود؛ همانان كه بر او تاختند، با او دشمنی ورزیدند، دروغگویش خواندند، دشمنانه به میدانش آمدند، برای بیرون راندن او و یاران و خاندانش هم داستان شدند، [ اقوام ]عرب را بر او شوراندند و برای جنگ با وی گردشان آوردند، در ستیز با او همه گونه كوشیدند، و كارها را بر او باژگونه [ و دشوار ]ساختند، تا آن گاه كه به ناخواستِ آنان، فرمان خدا چیرگی یافت.

خاندانِ او و یكان یكانِ قومش، بیش از دیگر مردم، در آشوبگری ضدّ وی كوشیدند، مگر آنان كه خداوند، دامنشان را پاك نگاه داشت.

ای پسر هند! روزگار، شگفتْ چیزی از تو را بر ما پوشیده داشته بود. به كاری روی آوردی، ولی زشت و تباهش كردی، آن گاه كه از نعمتی كه خداوند متعال به پیامبرش و ما ارزانی فرمود، با ما سخن آغاز كردی. تو در این كار، همانند كسی هستی كه خرما به هَجَر بَرَد ( = زیره به كرمان فرستد ) یا همانند شاگردی نوآموز كه استاد تیراندازی اش را به مبارزه فرا خوانَد.

و چنین یاد كرده ای:«خداوند از مسلمانان، یارانی را برای او برگزید و با ایشان یاری اش فرمود و جایگاهشان نزد پیامبرصلی الله علیه وآله به میزان فضیلت هاشان در مسلمانی است؛ و خیرخواه ترینِ ایشان برای [ خشنودیِ] خدا و پیامبرش، خلیفه[ ی اوّل] و جانشین اویند». به جانم سوگند كه جایگاه آن دو در اسلام، بلند است و سوگشان زخمی كاری برای اسلام است. خداوند، رحمتشان كناد و با نكوترین پاداش پاداششان دهاد!

و یاد كرده ای كه عثمان در فضیلت، سومین بود. اگر وی نیكوكار بود، خدایش به پاس نیكوكاری، پاداش دهاد و اگر گناهكار بود، زود است كه با پروردگاری آمرزنده دیدار كند كه هیچ گناهی نزد وی آن قدر بزرگ نیست كه آمرزیده نشود.

خدای را سوگند، هر گاه خداوند، مردم را به میزان فضیلت های مسلمانی و خیرخواهی شان برای [ خشنودی ]خدا و پیامبرش پاداش دهد، من امیدوارم كه بهره ما از این پاداش بیش از دیگران باشد.

آن گاه كه محمّد صلی الله علیه وآله [ مردم را] به سوی ایمان به خدا و توحید فرا خواند، ما خاندان پیامبر، نخستین ایمان آورندگان به او و تصدیق كنندگان دینش بودیم و سالیانی، بی كم و كاست، بر این حال بودیم، حال آن كه در پهنه زمین، از مردم عرب، كسی جز ما خدا را عبادت نمی كرد.

قوم ما خواستند كه پیامبرمان را بكشند و ریشه ما را بر كَنَند؛ به قصدهای گرانْ آهنگِ ما كردند و كارهای سنگین به زیان ما انجام دادند، ما را از طعام بازداشتند و از آب گوارا محروم كردند، جامه هراس بر تنمان پوشاندند، دیده بانان و جاسوسان بر ما گماشتند، به دامنه كوهی ناهموار، ناگزیرمان پراكندند، آتش جنگ بر ما بر افروختند، میان خویش عهدی نوشتند كه با ما به خوردن و آشامیدن ننشینند، نه به ما همسر دهند و نه بگیرند، با ما داد و ستد نكنند و تا پیامبرصلی الله علیه وآله را برای كشتن و مُثله كردن به ایشان نسپاریم، امانمان ندهند.

و ما تنها در موسم [ حج] میان ایشان در امان بودیم؛ امّا خداوند ما را بر آن داشت كه از پیامبرصلی الله علیه وآله پاسداری كنیم، حریمش را نگاه داریم و تیر در كمان و شمشیر بر كف، شبانه و روزانه، در لحظه های بیم، حرمتش را نگاهبان باشیم. مؤمنِ [ قوم] ما چنین می كرد تا پاداش [ پروردگار را ]یابد و كافرِ [ قوم] ما بدین سان از ریشه [ و كیان خود] حراست می نمود.

امّا گروهی از قریش كه از آن پس، به اسلام گرویده بودند، از این [ تنگنا] كه ما در آن بودیم، بركنار بودند؛ زیرا یا به سببِ هم پیمانی، آزارشان ممنوع بود و یا خویشاوندانی داشتند كه از ایشان دفاع می كردند. پس هیچ كس به اندازه ای كه ما از قوممان ستم و آزار دیدیم، ندید. آن مسلمانان دیگر، [ دستِ كم] از كشته شدن در امان بودند. و این حال، تا آن گاه كه خداوند می خواست، ادامه یافت.

سپس خداوند، پیامبر خویش را فرمان هجرت داد و از آن پس، اجازه اش فرمود كه با مشركان نبرد كند. چون سرخیِ جنگ پدیدار می شد و هماوردان فرا خوانده می شدند، خویشاوندان پیامبرصلی الله علیه وآله برخاسته، پیش گام می گشتند و یاوران پیامبر، او و مسلمانان را از لبه پیكان ها و شمشیرها حفظ می كردند. در جنگ بدر، عبیده، در هنگامه اُحُد، حمزه، و در نبرد موته، جعفر و زید كشته شدند. آن كس كه اگر می خواستم نامش را می بردم،[2] بارها همانند ایشان در پی شهادت، همدوش پیامبر صلی الله علیه وآله بود؛ امّا اجل های آنان زودتر فرا رسید و مرگ او به تأخیر افتاد.

خداوند به ایشان نیكی خواهد فرمود و به پاس پیشینه نیك كرداری شان به آنان نعمت بسیار خواهد بخشید. در میانِ اینان نه شنیدم و نه دیدم كه كسی بیش از همین چند تن كه نام بردم، برای [ خشنودی ]خدا در فرمانبری از پیامبرش خیراندیش تر باشد، در اطاعت از پروردگارش، مطیع پیامبر او باشد، و به گاهِ گرفتاری ها و سختی ها و بیم ها و ناخوشامدها صبوری ورزد، [ البتّه] در مهاجران، نیكان بسیار می شناسیم كه خداوند همه را به پاس نیكوترین كردارهاشان، پاداش دهاد!

و یاد كرده ای كه من بر خلفا حسد ورزیده، در بیعت با ایشان درنگ كرده و بر آنان ستم رانده ام. امّا این كه ستم رانده باشم، پناه بر خدا از چنین كاری! و این كه در بیعتشان درنگ ورزیده و از خلافتشان ناخشنود بوده ام، از این بابت پوزش خواهِ مردم نیستم؛ زیرا آن گاه كه خداوندِ بِشكوهْ یاد، جان پیامبرش را برگرفت، قریش گفتند:«فرمانروا از ماست» و انصار [ نیز] گفتند:«فرمانروا از ماست». قریش گفتند:«پیامبر خدا محمد، از ماست. پس ما به خلافت سزاوارتریم». انصار این سخن را پذیرفتند و حكومت و قدرت را به مهاجران سپردند.

اگر مهاجران، و نه انصار، به دلیل آن كه محمد صلی الله علیه وآله از ایشان بوده، به خلافت سزاوارترند، پس آن كه به محمد صلی الله علیه وآله نزدیك تر است، بیش از دیگران شایسته خلافت است. اگر جز این بود، انصار بیش از همه عرب از خلافت سهم می بُردند. نمی دانم آیا اصحابِ من (مهاجران ) از این كه حقّم را ربودند، دین به سلامت بردند یا انصار بودند كه ستم كردند [ و اجازه این حق رُبایی را به ایشان دادند]؛ امّا می دانم كه حقّ من ربوده شده است. من نیز آن را به ایشان وا نهادم. خداوند از آنان درگذراد!

و امّا یاد كرده ای از كار عثمان و این كه من پیوند خویشی ام با او را بُریدم و مردم را بر او شوراندم. عثمان چنان رفتار كرد كه خبرش به تو رسیده و مردم هم با او چنان كردند كه دیدی. تو، خود می دانی كه من از او بر كنار بودم؛ مگر آن كه در پی تهمت افكنی باشی. پس هر تهمتی كه خواهی، بیفكَن.

و امّا آنچه درباره كُشندگان عثمان گفته ای؛ در این باب اندیشیدم و زیر و زبرش را سنجیدم. شایسته نمی بینم كه ایشان را به تو یا هیچ كس دیگر، وا گذارم.

به جانم سوگند، اگر از گم راهی و ستیزه جویی ات دست نشویی، خواهی دید كه همانان زودازود، در پی تو [ نیز ]برمی آیند و این رنج را بر تو نخواهند افكَند كه به حسب ادّعایت در بیابان و دریا و كوه و دشت، در پی ایشان برآیی.

آن گاه كه ابو بكر عهده دار حكومت مردم بود، پدرت نزد من آمد و گفت:«پس از محمد صلی الله علیه وآله، تو شایسته ترین فرد برای خلافتی و من در برابر هر كس در این امر با تو مخالفت ورزد، به هواداری ات برخواهم خاست. دست بگشای تا با تو بیعت كنم». من چنین نكردم و تو خود، می دانی كه پدرت چنان گفت و چنان می خواست؛ امّا من سر باز زدم، زیرا مردم هنوز از دوران كفر چندان دور نشده بودند و بیم آن داشتم كه [ با این كار] میان مسلمانان تفرقه افتد. پدر تو بیش از تو، با حقّ من آشنا بود. اگر به قدر پدرت، حقّ مرا بشناسی، به هدایت دست می یابی و اگر چنین نكنی، زود است كه خداوند مرا از تو بی نیاز گردانَد. والسّلام![3].

2395. امام علی علیه السلام:- برگرفته نامه وی در پاسخ به معاویه -:امّا بعد؛ چنان كه یاد كردی، ما و شما [ پیش از اسلام] مأنوس و یكْ پارچه بودیم. دیروز، ایمان ما و كفر شما میانمان فاصله افكند و امروز، استواری ما بر حق و فتنه انگیزی شما. هیچ یك از شما، جز به اكراه، مسلمان نشد، آن هم پس از آن كه همه بزرگانِ اسلام، یكْ پارچه هم داستانِ پیامبر خدا شدند.

یاد كرده ای كه من طلحه و زبیر را كشتم و عایشه را آواره كرده، بین بصره و كوفه مستقر شده ام. این، كاری است كه تو از آن بركنار بودی. پس تو را از آن زیانی نیست و پوزش خواستن از آن نزد تو نشاید.

و یاد كرده ای كه در میان [ لشكری از] مهاجران و انصار به دیدار من خواهی آمد. امّا آن روز كه [ در جنگ بدر ]برادرت (عَمرو ) به اسیری گرفته شد، پیوند هجرت بُریده شد [ و تو و خاندانت از مهاجران به شمار نمی آیید]. پس اگر [ برای جنگ با من] در شتابی، آسوده باش كه اگر من به دیدار تو آیم، شایسته است؛ چرا كه خداوند مرا به سویت می فرستد تا تو را به كیفر رسانم. اگر هم تو به دیدار من آیی، چنان می شود كه مردی از بنی اسد گفته:

به سوی بادهای تابستانی روی می آورند كه

در میان زمین های صاف و تخته سنگ ها، سنگریزه ها را به جانبشان می افكَند.

نزد من است شمشیری كه آن را به گَزیدنِ جدّت، دایی ات و برادرت در یك میدان وا داشتم. خدای را سوگند - چنان كه دانستم - دل تو در غلاف است و خِرَدت كم مایه. می سِزَد كه درباره تو گفته شود:«بر نردبانی بالا رفته ای كه تو را به بلندایی رسانده به زیانت، نه به سودت؛ زیرا تو چیزی را جُستی كه گمشده ات نیست و چارپایی را چراندی كه از آنِ تو نیست و در جستجوی چیزی برآمدی كه سزاوارش نیستی و گوهرِ آن را نداری. چه دور است گفتار تو از كردارت!

زود همانند عموها و دایی هایت شدی؛ همانان كه سنگْ دلی و آرزوپروریِ باطل، ایشان را به انكار محمد صلی الله علیه وآله كشاند و سرانجام - همان گونه كه می دانی - با ضربه شمشیرهایی كه كارزار از آنها خالی نبود و سستی در آنها راه نداشت، در هلاكت افتادند، بی آن كه هیچ حادثه بزرگی را از خود دور كنند یا حریمی را پاس دارند.

درباره كُشندگان عثمان، پُر سخن گفتی. پس تو [ نیز] همانند مردم [ در اطاعت از من] داخل شو؛ آن گاه، مردم را برای داوری نزد من فراخوان تا تو و ایشان را بر پایه كتاب خداوند متعال راه بَرَم. و امّا آنچه تو می خواهی،[4] فریب دادنِ كودك است به هنگام گرفتنش از شیر. و درود بر شایسته درود باد![5].

2396. امام علی علیه السلام - برگرفته از نامه وی به معاویه -:امّا بعد؛ همانا دنیا شیرین است و سرسبز، و آراسته و با طراوت. هر كه به آن میل كند، دنیا او را با آرایش های خویش از سودمندی هایش باز می دارد. ما فرمان یافته ایم كه به آخرت، روی كنیم و به سوی آن برانگیخته شویم.

پس ای معاویه! آنچه را فنا می پذیرد، فرو گذار و برای آنچه پاینده می ماند، بكوش و برحذر باش از مرگ كه به سوی آن روانی و از محاسبه ای كه كارت به آن می انجامد.

و بدان كه خداوند متعال، هر گاه خیر را برای بنده ای بخواهد، او را از ناپسندی ها باز می دارد و به فرمانبرداری خویش توفیق می بخشد، و هر گاه برای بنده ای بد بخواهد، او را با دنیا می فریبد و آخرت را از یادش می بَرَد و آرزویش را می گسترد و وی را از آنچه موجب صلاح اوست، باز می دارد.

نامه تو به من رسید. یافتمت كه به غیرِ هدف خویش تیر می افكَنی، غیر گمشده خود را می جویی، در نابینایی خطا می كنی، در گمگشتگی سرگردانی، به دلیل های واهی چنگ می زنی و به خُردترین شبهه پناه می جویی.

و امّا این كه می خواسته ای تا تو را وا گذارم و حكومت شام را به تو سپارم؛ اگر می خواستم امروز چنین كنم، دیروز می كردم.

و امّا این كه گفته ای عُمَر تو را به حكومت شام برگزید؛ وی با این كار، آن كس را كه همتای پیشینش حكومت بخشیده بود، عزل كرد، همان سان كه عثمان نیز والیانِ عمر را بر كنار نمود. هیچ رهبری برای مردم نصب نمی شود، جز این كه به صلاح امّت، تصمیمی می گیرد كه یا با رأی پیشینیان یكسان است و یا [ یكسان نیست، زیرا] عیب تصمیم سابق بر آنان پوشیده بوده است. از پسِ هر كاری، امری نو پدید می آید و برای هر زمامداری رأی و اجتهادی است.

سبحان اللَّه كه چه سخت پایبند هوس های نوپدید وسرگشتگی فرا كِشنده خود شده ای و همراه آن، حقایق را تباه ساخته ای و رشته های قابل اعتماد را گسسته ای؛ همان ها را كه مطلوب خدا و حجّت برای بندگان اوست!

و امّا این كه درباره عثمان و كُشندگانش سخت به جدل برخاسته ای؛ تو عثمان را آن گاه یاری كردی كه یاری كردن به سود خودت بود و آن گاه كه یاری به سود او بود، او را وا گذشته ای. والسّلام![6].

2397. امام علی علیه السلام - بر گرفته نامه او به معاویه -:به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد؛ هر چند تو در شامی، بیعت با من در مدینه، تو را نیز فرا می گیرد؛ زیرا مردمی كه با ابو بكر، عمر و عثمان، بر آن پیمان ها بیعت كرده بودند، با من نیز بیعت كردند. چنین نیست كه شاهد [ بیعت ]آن را برگزیند و غایب، آن را رد كند؛ [ همان گونه كه ]شورا از آنِ مهاجران و انصار بود و آن گاه كه بر كسی اتّفاق كرده، او را پیشوا نامیدند، همین مایه خشنودی خدا بود و اگر كسی با طعنه زدن یا میل [ جدید ]پروردن، از این انتخاب سر باز می زد، او را به همین رأی دلالت می كردند؛ و اگر نمی پذیرفت، با وی به نبرد بر می خاستند، چرا كه شیوه ای جز شیوه مؤمنان را پیروی كرده بود و خدا نیز [ عِقاب] این پشت كردنش را در عهده اش نهاد و به دوزخش در افكَند كه بد بازگشتگاهی است.

طلحه و زبیر با من بیعت كردند و سپس بیعتم را شكستند. پیمان شكستن آنان به منزله ردّ بیعت بود و من بر این كار، با ایشان به جهاد برخاستم، تا حق، در آمد و به ناخواستِ ایشان، امر خدا برآمد.

تو [ نیز] در آنچه مسلمانان بدان راه یافتند، داخل شو، كه دوست داشتنی ترین چیز برای تو نزد من، سلامت است، مگر آن كه خود، به بلا درآویزی، كه اگر چنین كنی، با تو می جنگم و برای غلبه بر تو، از خدا یاری می جویم.

درباره كُشندگان عثمان، پُر سخن گفتی. پس به راه دیگر مسلمانان درآ و آن گاه، آن مردم را برای داوری نزد من فرا خوان تا تو و ایشان را بر پایه كتاب خدا راه بَرَم.

و امّا آنچه تو می خواهی، فریب دادنِ كودك است به هنگامِ گرفتنش از شیر. به جانم سوگند، اگر با عقل خویش و نه میل نفس، نظر كنی، درخواهی یافت كه من بیش از همه قریش، از خون عثمان بركنارم.

و بدان كه تو از آزادشدگانی كه خلافتْ ایشان را نمی سزد و [ نظر] شورا به ایشان تعلّق نمی پذیرد. من، جریر بن عبد اللَّه را به سوی تو و هر كه نزد توست، گُسیل داشتم - و او از مؤمنان و مهاجران است -. پس [ با وی، به نمایندگیِ من ]بیعت كن. و هیچ قدرتی جز از خدا نیست.[7].









    1. وقعة صفّین:57، بحار الأنوار:379/32، شرح نهج البلاغة:89/3.
    2. مقصود امام علی علیه السلام خودِ اوست. (م)
    3. وقعة صفّین:88، بحار الأنوار:408/110/33، شرح نهج البلاغة:76/15.
    4. گفته شده مراد وی، دست آویختن معاویه به مسئله شبهه انگیز «قاتلان عثمان» است. نیز گفته شده منظور، آن چیزی است كه معاویه بارها از امیر مؤمنان درخواست كرده بود؛ یعنی حكومت وی بر شام را بپذیرد و به بیعت وادارش نكند. (شرح نهج البلاغة:21/18)
    5. نهج البلاغة:نامه 64، الاحتجاج: 91/426/1، بحار الأنوار: 402/91/33.
    6. شرح نهج البلاغة:153/16، نهج البلاغة:نامه 37، الاحتجاج:92/428/1.
    7. وقعة صفّین:29، تاریخ دمشق:128/59، العقد الفرید:329/3، الأخبار الطوال:157.